آب معدنی

7/30/2005

مجردها

چند روز پيش منو ياسي و دختر دايي و خواهر ياسي رفتيم مجردها رو ديدم
فيلم خوبي بودش ما كه كلي خنديدم
اين اواخر كه مي ري سينما يه جورايي اموزش خانواده هم مي ري
تا برقا رو خاموش مي كنن ملت دو نفر دونفر مشغول مي شن به قول كيوان كه حرفاشو بايد با اب طلا نوشت و يه جا نگهداري كرد تا ايندگان هم بهره ببرن انگاري پسره تو مانتوي دختره دكمش گم شده هي مي گرده حالا دنبال چي دقيقا معلوم نيست حالا هر چي به منو تو چه
يه بارهم دوباره ما رفته بوديم سينما يه بليط داديم 5 - 6 تا فيلم ديدم البته چندتاش اجراي زنده بود
اوني كه به خاطرش بليط داده بوديم كه مفت هم نمي ارزيد ما هم خودمونو زياد درگير فبلم نكرديم بيشتر سعي شد فيلم هاي زنده رو ببينم بالاخره در اينده به درد مي خوردش

7/29/2005

....

ديروز اخرين جلسه كلاسمون هم تموم شدش به قول استادش قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونش نرسيد
ديروز با مدير گروهمون كار داشتم بر عكس خيلي از بچه هاي ورودي خودمون كه ميخوان سر به تنش نباشه من هوارتا اين مدير گروهمونو دوسش دارم به نظرم يه جنتلمن واقعي

حالم ديگه از يه مشت استاد زبون نفهم بهم مي خوره يه جوريي با ادام حرف مي زنن كه انگار از اول استاد متولد شده مرتيكه الاغ

7/26/2005

مارمولك كشون

ديشب مراسم مارمولك كشون داشتيم
قضيه اين طوري شروع شد كه دختردايي محترم ساعت دوازده مي رن اب به خورن يه دفعه پريده وسط حال و يه جيغ بنفش كشيده و مثل اينايي كه برق 220 ولت مي گيرتشون موهاش سيخونكي شده دادو بيداد كه يه مارمولك تو اشپزخونست
منم سوپرمن بازيم گل كرد رفتم تو اشپزخونه مارمولك رو ديده نديده پريدم بيرون اومدم بالاي صندلي نشستم پاهامم جمع كردم تو بقلم تيك تيك هم مي لرزم البته اين مراسم به طور زنده وان لاين براي ايشون هم توضيح داده مي شد
كه البته پيشنهاد ها و سوالا هايي واسشون مطرح كي شد
يكي از سوالاشون اين بود كه مارمولك چند سانت ولي چون در اون لحظه خطكش نداشتم متاسفانه شرمنده ايشون شديم و نشد كه شفاف سازي به عمل بياد ولي حالا كه فكر مي كنم با حتصاب دم اندازه دو بند انگشت مي شد
و پيشنهاد چندش اوردي كه دادن و متاسفانه ما باز هم شرمندشون شديم اين بود كه از طرف ايشون مارمولك مذكور رو ناز كنيم كه نشد كه بشه
نصفه شبي شروع كرديم با اب داغ تشپزخونه رو شستن كه مارمولك به دام افتاد و داشت واسه خودش اون وسط كرال مي رفت و بعدا طي يك حركت انتهاري به لقا الله پيوست

سر كلاس هم امروز يه اتفاق جالب افتاد نشسته بوديم داشتيم به حرفاي استاد محترم و جنتلمنون گوش مي داديم كه من يه دفعه ديدم صداي شتلققققق اومد و بقل دستيم غيب شد نگاه كرديدم ديدم بنده خدا پهن شده كف زمين
كلاس كه رفت رو هوا و يه جورايي منفجر شد
استاد محترم هم مي خواست نخنده نمي تونست مثل لبو قرمز شده بود

7/23/2005

تابستان من

تابستون امسال من فقط دو روز بودش بعدش ترم تابستوني شروع شد و حسابي اين تابستون واسه خودم الكي مشغولم اين ترم كار اموزي هم دارم يعني باز هم توي تابستون
روز اول هر دو كلاسم رو با نيم ساعت تاخير رفتم البته الان روال كار دستم اومده
مي خوايم بريم يه جايي خونه يه دوستي از نوع قديميش من كلاس دارم از الان عذا گرفتم كه من نمي تونم برم چه خاكي تو سر مبارك بريزم
امروز رفته بوديم سر زمين اينقدر اين ذرت هامون بزرگ شدن اندازشون از خودمون بزرگتره مي بيني تو رو خدا بچه هاي ادم چه زود بزرگ مي شن همين دو سه هفته پيش كاشتمشون الان واسه خودشون بچه دار شدن
هي روز گار
امروز با ياسي گمان مي كنيم يه دونه سوتي داديم از نوع خيلي بدش
يه ازمايشگاه دارم اين ترم با يكي از پسر هايي كه دو ترم پيش از همين دانشگاه فارق التحصيل شده بچه درس خوني بوده براي خودش الان هم دانشجوي فوقه من با اين اقاي گل پسر كلاس دارم ياسمن با يه خانومه
دلت به سوزه ياسي خانوم
حسابي هفته پيش بهم خوش گذشت
اون خونه رو بيشتر از اين جا دوست دارم بر عكس اينجا كه پنجره اتاقم رو به يه ساختمون اجري قهوه اي بد رنگه
اون يكي خونه انتهاي نگات به يه كوه خيلي قشنگ مي رسه

7/14/2005

مايه داري

ديروز بايد براي انجام كاري تا مركز شهر مي رفتم
ياسيمن جونم بامن همراه شد ولي اون يكي مون گفت من مي خوام برم خونه هندونه به خورم نمي يام منو ياسمن واقعا همين طوري مونده بوديم به قول ياسي ما رو به هندونه فروخت
راه افتاديم به سمت محل مورد نظر بعد من يه دفعه ياد محتويات كيفم افتادم و اينكه چقدر پول همرام
چشمتون روز بد نبينه فقط هزار تومن داشتم اما ياسمن از من وضعش بهتر بود هزارو پونصد تومن داشت ديگه با اخر مايه داري راه افتاديم به سمت محل مورد نظر و قصد ما از رفتن دادن پول بود نكه خيلي هم پول داشتيم
تا اينكه رسيديم دم مغازه مورد نظر فكر كنم با ياسي يه هفت هشت باري از جلوي درش رد شديم
تا اينكه دلو به دريا زديم رفتيم تو حسابامونو اقاي مغازه دار بهمون گفت و اينكه امروز اصلا احتياج نيست كه ما بهش پول بديم
ديگه منو ياسي تريپ مايه داري با دو هزار پونصد تومن راه افتاديم تو خيابون
فقط ياسي تذكر داد هر چي خريدي مهم نيست يه پونصد تومن نگه دار خودمونو تا خونه برسونيم

7/10/2005

نوشي

بزرگترين غم امروز من اين بود كه چه طوري اين درس كوفتي رو به خونم خدا كنه پاس بشه و اين حرفا
امروز رفتم وبلاگ نوشي رو خوندم اين پستش اشك منو در اورد

7/08/2005

زيدان

يه بنده خدايي عكس زين الدين زيدان رو نشون دختر داييم مي ده مي گه اينو مي شناسي
دختر دايي محترم هم يه چيزايي از اسم زيدان يادش بوده
مي گه : اره بابا زينال ديگه

7/03/2005

ديشب

ديشب شب جالبي بود اينقدر با دختر دايم خنديدم كه تقريبا هر بار از شدت خنده اشكامون در مي اومد
بعد يه دفعه برگشته اخرشب به من مي گه
اله: بله
دختر دايي : چي مي شد همون موقع كه ادم به دنيا مي اومد اسم شوهرشو بهش مي گفتن من اين همه حرص نمي خوردم
با شنيدن اين جمله من كه از خنده خفه شده بودم