آب معدنی

10/30/2005

ميلان

چه مي كنن اين روسونري ها
اولين شكست يووه رو كه ميلان رقم بزنه يه طعم و كيف و مزه ديگه اي داره
نيمه اول كه سه صفر شدن با گل ها ي سيدورف- كاكا-پيرلو من اساسا ديگه هول كرده بودم همش ياد بازي ميلان با ليورپول مي افتادم كه بازي برده رو با همين نتيجه باختن و جام قهرماني رو دو دستي تقديم ليوپولي ها كردن
ولي هر گردي كه گردو نيست(اصلا ربط داشت؟؟؟)ا
به قول فردوسي پور يووه تحقيرانه بازي رو باخت
كسي مي دونه جي جي بوفان كجا بود؟؟

امروز از خواب ناز دم صبحم گذشتم پاشدم رفتم دانشگاه به خاطر كمبود كلاس اين كلاس قرار شد توي يه ساختمون ديگه برگزار بشه ما هم پا شديم رفتيم اونجا هي نشستيم استاد نيمد هي پاشديم استاد نيمد انر انر برگشتيم دانشكده ديديم كه دل غافل كلاس توي دانشكده خودمون تشكيل شده هم از خوابمون افتاديم هم از كلاس


ما تو دانشكدمون يه رويا داريم خداااااااا

دل يكي رو امروز شكستم بد جور صداش از پشت تلفن معلوم بود چقدر مي خواد سر به تن من نباشه
امروز مي خواستيم از خيابون رد شيم من گفتم احساس مي كنم خيلي شلختم ياسي گفت مگه تو احساس هم داري زدي دل بچه مردمو شكوندي

10/25/2005

بيمارستان

بر عكس اكثر دخترايي كه مي رن رشته تجربي تا دكتر بشن من از اولشم به جك و جونور علاقه داشتم
از بيمارستان و دكتر و خون و پرستارو انترن و ان كال و رزيدنت و همه و همه چي كه مربوط به بيمارستان بدم مياد
پريروز سحر مامان بزرگم حالش بد شد برديمش بيمارستان حدوداي ساعت چهار صبح منم ساعت شش صبح بهشون ملحق شدم و تا ظهر اونجا بودم
پرستاراي گنده دماغ عقده اي حالمو بهم مي زنن يوخده بهش رو مي دادي مي اومد مريضو هم ويزيت مي كرد و بيشتر از ايني كه بود واست اشوه مي كرد و پشت چشم نازك مي كرد
توي بيمارستان زياد ياد سريال پرستاران و بخش 17 بيمارستان ال ساينتس مي افتادم
ياد تري ، جرالد ، كانر ، ميچ ، وان ، بن ،... و خيلي از پرستاراي مهربون ديگه
موقعي كه يه بيمار مي اومد تو بخش پرستارش مي اومد بالاي سرش و اسم كوچيكشو بهش مي گفت تا اخر هم با بيمار مهربون و دوست مي موند طوري كه اين حس اعتمادي كه به پرستارش پيدا مي كرد باعث مي شد كه روندي از زندگيشو تعريف كنه
حالا اينجا مريضو اوردن تو بخش قلب داره اهو ناله مي كنه پرستاره بعد از كلي قر و ناز و ادا مياد يه نگا بهش مي ندازه حالا دكتر كجاست و كي مياد اين ديگه با خداست
وقتي ياد يه سري از دوستاي بابام مي افتم كه به خاطر ناراحتي قلبي فوت كردن و چندتا بچه قدو نيم قد باقي گذاشتن قلبم ريش ريش مي شه
اااااااااي پرستاران كجايين كه دلم براتون لك زده

10/23/2005

هفته قبل

هفته قبل يه روزي مثل فردا
مثل بقيه روزهام شروع شدش
ولي كي فكرشو مي كرد ما اينقدر سورپرايز بشيم
ولي بعدش خيلي غم انگيز و دل گيرو دل تنگ و ... اين اخرش خيلي بد بود

10/17/2005

سخني چند با خدا

چند روز پيش داشتم دعا مي كردم اون وسطاش ديگه حسابي جو گير شدم برگشتم رو به خدا مي گم
خدا جون مادرت كار اين دوست منو راه بندازه
بعد يوخده فكر كردم ديدم عجب گندي بالا اوردم زودي جانماز جمعو جور كردم از ترس سوسك شدن رفتم زير پتو قايم شدم
فقط خدا جون خواستي سوسكم كني من به سوسك هاي پولن خوار علاقه بيشتري دارم تا سرگين غلتان
قربانت بنده در شرف سوسك شدن

پي نوشت: پولن خوار يعني گرده خوار .اين همه واحد جور واجور حشره شناسي پاس كردم بالاخره بايد يه كلاسي گذاشت

10/15/2005

روز بي نظير

هيچ وقت هيچ وقت هيچ وقت هيچ وقت روز شنبه بيست و سوم مهر ساعت ده رو فراموش نمي كنم
يه كاري كرديم كارستون
به قول ياسي ما اينقدر مارمولك بوديمو نمي دونستيم
قابل توجه حامد اومدي خوندي نفهميدي كامنت نزار كه ابهام داشت اينو شما بزار جزو ابهام نامه
در ضمن امروز تولد ياسي جونم بود
ياسي جون مباركه

10/12/2005

...

امروز با همون استاد جنتلمني كه تابستون باهاش ازمايشگاه داشتم دوباره ازمايشگاه دارم. استاد به اين ماهي نادره
امروز داشت بهمون يه سري نكته رو تذكر مي داد كه وسط حرفش يكي از دخترا به دوستش سوقلمه زد استاد هم ديد درحالي هم كه مي خنديد گفت نكن اين كارو حداقل جلوي من نكن من خودم تا دوترم پيش همون جايي بودم كه شمايين
خيلي هم به كلمه استاد الرژي داره نمي دونم يه جورايي سختش بهش بگيم استاد

اين ترم يه استاد جنتلمن ديگه هم دارم اون طوري هم كه از شواهد امر پيداست به رنگ خاكستري هم خيلي علاقه داره ويژگيش هم اينه كه تو كلاس مثل تاندول ساعت اين ور اون ور مي ره طوري كه اخر كلاس اساسا هيپنوتيزمي

يه استاد ديگه هم دارم اين ترم استامينوفن كدوئينه سر كلاسش خوابم من

دوست دارم جزئيات اين سال اخر يادم بمونه سال ديگه اين موقع تموم شده همه چي
الهي خاك وچوك همتون كنن كه دلم براتون تنگ وشد

10/09/2005

عمه جان

بهش مي گفتن عمه جان در واقع عمه شوهر خالم بود منم دورادور مي شناختمش
اين عمه جان قصه حكايتا داشته
موقعي كه مي رفته حقوق شوهر خدا بيامرزشو مي گرفته مي اومد خونه بعد توي يه اتاق از بالا دونه به دونه هزاري ها رو مي چيده بعد مي شمارده

يادم سال پيش برادر عمه جان فوت مي كنن چند وقت بعد عمه جان كه موهاش مثل دندناي نداشتش سپيد سپيد بوده تصميم مي گيره موهاشو رنگ كنه اما چون تازه برادرش فوت كرده بوده اين كار رو اخي بدي مي دونسته بنابراين مي ره از اين رنگاي گياهي مي گيره و موهاشو با اون رنگ مي كنه
البته عمرا بتونيد حدس بزنيد رنگ موهاي عمه جان چه رنگي مي شه
ابي فكرررررررررر كن
عمه جان ميان موهاشونو به پسر خالم نشون مي دن مي گن : ديدم زشته موهامو حنا بزارم ابيش كردم قشنگه مادر؟؟

خب
عمه جان مذكور ديشب فوت كردن بنده خدا تو دار دنيا بچه هم نداشت

...

اون هندونهايي كه تو باغچمون كاشته بوديم هفت هشتايي بار دادن كه دوتاش به ثمر رسيد و ديشب خورديمشون

ديروز مي خواستم برم يه كتاب به خرم در مورد افات ادرسشم بلد نبودم تا اونجايي كه مي دونستم كتابفروشي مورد نظر تو كوچه پس كوچه بود منم در حالي كه با تلفن با دوستم صحبت مي كردم و همزمانهم از مردم و كسبه مي پرسيدم بالاخره كتاب فروشي رو پيدا كردم مي خواستم برم داخل كتابفروشي كه چشمم به جمال غفلت خان اندر كتاب فروشي روشن شد

10/07/2005

ماه رمضون

ماه رمضون همه از را رسيد
دعا يادتون نره

10/04/2005

زماني كه گند مي زنم

خدا پدر مادر اين باربارا دي انجليس رو بيامرزه از وقتي شروع كردم به خوندن كتاب اعتماد به نفسش ياد گرفتم اگه خيلي هم توي يه كار گند زدمو حسابي خرابكاري كردم ازش درس بگيرم واينو يادم نره تا زماني كه ادم شكست نه خوره راه پيروزي رو ياد نمي گيره
امروز يكم تا قسمتي يه جايي يه اشتباهي كردم بعدشم كلي خودمو سرزنش كردم ولي وقتي ياد حرفاي باربارا افتادم بهتر شدم

10/03/2005

اينده روشن

من و ياسي بهش مي گيم اينده روشن
من فكر مي كنم يه ريشه اي رگه اي بندي طنابي نخي چيزي ارتباط دهنده بين اونو حضرت يوسف
والا خدا چيزي ازش دريغ نكرده

10/02/2005

امروز

بالاخره دانشگاه از تقو لقي در امدو كلاسمون امروز شروع شد
امروز با غفلت اينا هم كلاس بوديم
وجود غفلت در نبود خيلي ها كه فارق التحصيل شدن غنيمت