سيزده
عجب سيزده بدري بود رفتيم يه جايي كه كوه داشت با زاويه نود درجه اينو موقع صعود فهميديم انگاري داشتي از يه ديوار راست بالا مي رفتي بعدشم اب بود زلال زلال در واقع لب يه چشمه بوديم و يه عالمه درخت و شكوفه همه چي بهاري بهاري بودش اينقدر ورجه وورجه كرديم و بالا پايين پرديم و راه رفتيم ديشب با مسكن خوابم برد از بس كه زانوم درد مي كرد
حالا يه چيزي كي گفت سيزده نحص وقتي شماره نفس سيزده
<< Home