ارتودنسی
امروز منو داداشیم رفتیم دندانپزشکی برای ارتودنسی
دکترمون خیلی خوب و مهربونن و خیلی بامزه ان یه تکه کلام جالب هم داشتن یه خورده که توضیح می دادن می گفتن خوب
دیگه اینکه عکس برداری رو انجام دادیم فردا می ریم قالب گیری من باید دو تا از دندونامو بکشم داداشیم شیشتا البته حسابی هم بهش بر خورده بود می گفت منو می خوایین بکنید پیر زن
منم بهش گفتم ننه حالا یه دندون نکش نگه دار باحاش چادرتو نگه داری
دیگه حسابی کفری شده بود
تو راه برگشت به خونه یه مامان و یه پسر کوچولو دیدم که مامانم شناختنشون و شروع کردن به احوال پرسی و این حرفا وسط صحبتاشون بود که داداشم در گوشم گفت بابای این پسره فوت کرده
من یه دفعه انگاری بهم شوک وارد شده باشه همین طور موندم
دلم خیلی برای خانم سوخت که توی این دنیا یه جورایی خیلی تنها شده بدون یه همراه و یه پشتیبان باید راه زندگیشو طی کنه
و پسرکش که توی این سن کم از نعمت پدر محرومه
راستی یه چیز دیگه
این رفیق قدیمی ما که قرار بود بابابرقی بشه از این سمت استعفا دادن و نامبرده در رشته متالوژی صنعتی طی طریق خواهند کرد
<< Home