آب معدنی

5/16/2005

غفلت

امروز تو كافي نت دانشگاه كيفم روي ميز غفلت اينا جا موندش موقع رفتن تازه فهميدم زودي رفتم برش داشتم پيش خودم گفتم نكنه از توش چيزي بر داشته باشن زودي بازش كردم و چيزايي كه واسم مهم بود رو چك كردم موبايل و كيف پول و كارت دانشجوييم همه بودش بنابراين ما به صداقت اين غفلت ايمان اورديم بعدش همين جوري كه داشتيم مي رفتيم
من: ياسمن حالا كه چيزي بر نداشتن بزار ببينم چيزي نزاشتن
ياسمن: مثلا چي
من: شما ره اي چيزي
هر دو مرده بوديم از خنده
اين ياسمن نفس من خيلي دوسش دارم حالا اين عزيز دل من وبلاگ دار شده اينم وبلاگش